۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

بامیان، قربانی جنگ

دیروزجمعه معاون قوماندان عمومی ناتو درافغانستان «جنرال سیرنیک پارکر» و « مارک سیدویل» نماینده ناتو دربخش ملکی به بامیان آمده بودند.
با والی و بعضی ریاست های دولتی و اعضای شورای ولایتی جلسه ای دو ساعته داشتند و بعد یک کنفرانس خبری برگزارشد.
والی جلسه را موفق خواند واظهارامیدواری کرد که موضوعات بحث شده، درآینده ای نزدیک درقالب پروژه های انکشافی ظهورکند.
جنرال سیرنیک پارکر، مارک سیدویل، حبیبه سرابی و دگروال مارتین قوماندان پی آرتی بامیان
آقای مارک سیدویل ازحمایت های جدید ومشخص ناتودرقبال بامیان خبرداد و گفت که میخواهد درمورد بامیان به عنوان امن ترین ولایت افغانستان، حساب جداگانه و تازه ای بازشود که مجزا ازسرنوشت ولایاتی نظیرهلمند است. بامیان دنیایی متفاوت (امن)ازسایر افغانستان است و باید ازاین فضای امن، استفاده بهینه صورت گیرد.
اوازشرکت های بیمه ناتو میخواهد که تحقیقاتی مشخص درمورد بامیان را آغازکرده واین ولایت را اززون جنگی خارج نماید.
این امرمیتواند پای بسیاری ازمؤسسات امدادی را به بامیان بازکند.
من ازاین تصمیم خوشحال شدم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

افشاررا جاودانه کنیم

یاد آوری افشاربرایم درد آور است. آنقدرکه دیگردل و دماغ نوشتن را هم ازمن میگیرد. فقط گرییدم. من که حادثات زیادی ازاین قبیل را درمزار تجربه کردم، شاید بهترازسایرین بتوانم عمق این فاجعه را درک کنم.
اما افشارهمیشه افشارخواهد ماند وباید بماند. افشاربرشی کوتاه ازسرنوشت محتوم هزاره ها درخراب آبادی بنام افغانستان است. اما بیایید نگذاریم این روند به سرنوشت سیزیفی مان تبدیل شود. بیایید هوشیارباشیم و نگذاریم افشارهای دیگربرایمان رقم بخورد. دوست و دشمن خود را بشناسیم و بدانیم به کدام سو روان هستیم...

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

ساعاتی درجلال آباد

برای یک کارشخصی به همراه همسروپسرهشت ماهه ام عازم جلال آباد شدیم. یک موترکرولا را کرایه کردیم. ساعت پنج صبح ازکابل حرکت و ساعت هفت و نیم صبح رسیدیم. برف شدیدی هم می بارید و درنیمه راه، جایش را به باران داد. اکثرراه را درتاریکی رفتیم و نزدیکی های جلال آباد هواروشن شد و چشم مان به جمال شهری که از بازسازی های گران قیمتش شنیده بودم، روشن شد. جلال آباد شباهت های زیادی به مزارشریف دارد. فقط رنگارنگی چهره ها به اندازه مزارنیست، فرهنگ پاکستان بیداد میکند، زنان و دختران کمتردیده میشود، لباسها اکثرقریب به اتفاق سنتی (پیراهن وتنبان) اند، رکشا (موترکهای سه طیره) بسیارند ونوع مرغوب وگران قیمت آن، ساخت خود جلال آباد است، صنعت کارانش بسیارماهرند و باسلیقه، انجین موترمی خرند و هرچه بخواهی، اتوبوس، مینی بوس، ترک، تراکتور و کراچی دیزلی تحویلت میدهند. علی الرغم انتظار، لوحه (تابلو) ها تقریبا نیمی به زبان پشتو نیمی به فارسی اند، ترکاری های گوناگونی دارد و زراعتش انکشاف یافته به نظرمیرسد. ازین جهت هم بسیارشبیه مزاراست. پول رایج کلدار(روپیه) پاکستانی است و اگرنداشته باشی و بجایش بخواهی افغانی بدهی، باید معادل آن را بپردازی که تقریبا دوبرابرارزش دارد. من کلدارنداشتم و بسیارضررکردم. دفعه بعد، کلدارتهیه خواهم کرد. هفت هشت رادیوی محلی دارد. من همه شان را گوش کردم. فقط یکی شان به نام (رادیونوا) را فارسی یافتم که برنامه ای بسیارزیبا درباره مفاهیم متداول دربین عرفا داشت. چند تلویزیون محلی نیزدارد که به زبان پشتو برنامه می کنند. آوازنغمه را درهرگوشه و کنارشهرمیشود شنید. یکی دوساعت دردفتریکی ازهمکاران همسرم ماندیم و با مهمان نوازی گرم آنان روبروشدیم. موترو دریورشان را دراختیارما گذاشتند وبه تمام جاهایی که میخواستیم رفتیم. دریورسخت شوق قصه داشت وازطرفی او فارسی نمی فهمید و من پشتو. کمی هم انگلیسی می فهمید. خلاصه معرکه ای بود گردش برآسمان. دیدن یک هزاره درجلال آباد، زیاد عادی به نظرنمیرسد. بسیاربا نگاه ها بدرقه میشدیم و بعضاً عابران می ایستادند و تماشایمان میکردند. برخلاف انتظارهم راه و هم شهرامنیت خوبی داشت. آموزشگاه ها ومکاتب خصوصی بسیارند و یک پارک تفریحی زیبا هم دیدیم. بعد ازظهرقصد برگشت کردیم. تنها سوغاتی که دراین فصل توانستیم بخریم، نی شکربود. مقداری خریدیم و یک دانه هم به دست پسرم دادم. وقتی دردهان گذاشت، آنقدرخوشش آمد که دیگربیرون نکرد تا خوابش برد.
(یاشارخواب و نی شکر) این عکس را با موبایلم گرفتم. بدلایل امنیتی نتوانسته بودم کمره ام را ببرم. کمره ام حرفه ای است و لنزش هم بزرگ. معرف خوبی برای من خبرنگارمیشود. بنا براین ازعکس معذورم. فقط یاشاربود که ازهیچ حادثه احتمالی ای نترسیده بود.

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

قصه ما و پیرما

ما مریدان رو به سوی کعبه چون آریم چون روبه سوی خانه خمـــــــاردارد پیـــــــــــرما درسفرهایم به نقاط مختلف هزارستان، به عکسهای متعددی ازآیت الله خامنه ای رهبرایران برخورده ام که زینت بخش منابر، خانه ها، دکانها و حتی موترهای بعضی ازمردم محل بوده اند و شاهد ارادت خاصی بوده ام که مریدان حضرت ایشان به نام مبارک حضرت مستطاب دارند. اما اخیراً گوشه هایی اززندگی خصوصی و دارایی های آیت الله خامنه ای درمقاله ای ازمحسن مخملباف فیلمسازمعروف ایرانی انعکاس یافته است. برای من که واقعا تکان دهنده بودند. گیریم که نیمی ازآنچه نوشته شده، دروغ است و قدری هم غلو شده است. اما ازقدیم گفته اند که: "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها". اگرفیصدی بسیاری کمی ازمعلومات داده شده راست باشد، کلاه اسلام با اینگونه دولت داری پس معرکه است... اما نمیدانم آن عده ازبامیانی هایی که عکس های خامنه ای را روی قالین های نفیس بافته و زینت دیوارهای خود کرده اند، ازخواندن این گزارش چه حالی پیدا میکنند؟ آیا بازهم حاضرند برای سلامتی و طول عمرآیت الله، بعد ازهرنماز و هرمجلس، سه مرتبه صلوات بگویند و فریاد بزنند که: "خدایا، خدایا، ازعمرما بکاه و برعمررهبرافزا". کسی نیست ازاینها بپرسد که ای عزیزدل انگیزکه یک ماه معاشت را داده ای و این قالین عکس حاج آقا را خریده ای، هیچ میدانی که حضرت حضرت آیت الله درحدود صد اسب دارد که قیمت یکی ازآنها هفت میلیون دالراست؟ تویی که نتوانسته ای درپنجاه سال عمرت یک باربه زیارت امام هشتم ات به مشهد بروی، حضرت حاج آقا صد روزسال را درسفراست و میانگین مخارج یک روزسفرش درحدود پنجاه میلیون تومان (معادل دوونیم میلیون افغانی) است؟ وهرجا میرود، اسبش را با طیاره (೧೩೦) انتقال میدهند. تودرخرابه ای بنام خانه قسمی زندگی میکنی که قیمت تشناب خانه حاج آقا میتواند هزارتای آنرا آباد کند، اما قیمت آسانسور(زینه برقی) زیرزمین خانه جناب پنچ میلیون دالراست. تویی که تمام سرمایه ات ازدوهزاردالرتجاوزنمیکند، به حاج آقایی اقتدا میکنی که سی میلیارد دالرسرمایه دارد. شاید باورنکنی وازاین سطورسخت برآشفته باشی، اما یک باراین گزارش را به طورکامل بخوان و بعد قضاوت کن
.

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

ضحاک درسکوت

ضحاک درسکوت عنوان گزارشی است که ازشهرضحاک بامیان تهیه کرده بودم و اخیراً درویب سایت جمهوری سکوت نشرگردیده است. خوشحال میشوم ازبوته نقدتان بگذرد.