۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

فراخوان مظاهره

خبر رسید که: 
 طی یک کنفرانس خبری، صبح امروز سخنگوی حزب الرجعت باالتحجر، ضمن برشماری خطوطی از مرامنامه این حزب، از همه طرفداران و حامیانش و کافه امت مسلمان افغانستان خواست تا ندای حق طلبانه این حزب مبنی بر راه اندازی تظاهرات های میلیونی در سراسر جهان بر علیه حکومت دست نشانده آمریکا به سرکردگی عروسک خیمه شب بازی حامد کرزی لبیک گویند.
مولوی نصرالدین سخنگوی این حزب همچنین از سایر ملل مسلمان جهان خواست تا ندای حق طلبی آنان را حمایت نموده  در کشور های خود شعارهای مشابه را به زبانهای رایج شان ترجمه نموده، محمدی وار سر دهند.
شعارهای مطرح شده توسط سخنگوی این حزب عبارتند از: "مرگ بر فانتا"، "مرگ بر سپرایت" ، "مرگ بر سون اپ 7 UP". البته در کشورهایی نظیر عربستان، امارات، قطر و کویت، شعارهای "مرگ بر دوغ" نیز تجویز می شود. 

۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

روز ملی دانشجو در افغانستان


بیشتر از هشتاد نفر از دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل، در اعتراض به وجود قوم پرستی در فضای دانشگاه و اعمال فاشیستی و نژاد پرستانه غلام فاروق عبدالله رئیس دانشکده علوم اجتماعی و یکی از استادان این دانشکده، دست به اعتصاب غذا زدند. آنها یکی از مدنی ترین راه های اعتراض را انتخاب کردند و بعد از هشت روز اعتصاب غذا، دولت تمام خواستهای آنان را پذیرفت و اعتصاب پایان یافت.

این اعتصاب غذائی هشت روزه، نقطه عطفی است در تاریخ مدنیت گرائی افغانستان وهمچنین در تاریخ اعتراضات دانشجوئی. این کشور، تا کنون حرکتی تا این حد مدنی از جانب دانشجویان خود ندیده بود.
بنا براین، من به عنوان یک شهروند افغانستان، پیشنهاد می کنم که هفتم جوزا، روز پایان اعتصاب غذائی هشت روزه دانشجویان کابل را "روز ملی دانشجو" بنامیم.


۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

اینجا افغانستان (فاشیست ستان) است...


اینجا افغانستان است....
فاشیزم بیداد می کند. منطق اعتراض در دو شکل خود تبلور پیدا می کند. یکی در اعتراض و لب دوختن ونخوردن غذا و دیگری در انتحار.
اما انتحارچیان نکتایی پوش، آنقدر سخیف و رذیل اند که حتی نمی توانند اعتراض مدنی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی کابل را ببینند و آنرا باور کنند. آنها آنقدر بدوی اند که حتی معین وزارت تحصیلات عالی، خارج از عفت کلام، معترضین را "لوچک" می خواند. این یعنی منطق "تحصیلات عالی".


عکس: فیس بوک

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

یاد "بابه علی یار"



چند روز قبل یکاولنگ رفته بودم. نیطاق. پنج شش سالی می شود که نرفته بودم. آخرین بار، درنیطاق، به دیدار مرحوم حاجی علی یار رفته بودم. شب بود و داشت غذای شبش را می خورد. مثل همیشه، ساده ترین غذا و خودش آرام و متین.
کنارش نشستم و با او به خوردن و صحبت روی کاری که با ایشان داشتم، آغاز کردم. شنیده بودم که در سنگرهای مقاومت، همیشه بعد از سربازانش غذا می خورده و هیچ تفاوتی با آنها را نمی پذیرفته است.
اما دیروز، به محض ورود به نیطاق، یاد "بابه علی یار" وجودم را فرا گرفت. مردی که نامش، براندام طالبان رعشه می افگند، اما خودش هرگز بلند منزل نساخت و در دوبی سرمایه گذاری نکرد. سادگی اش ستودنی بود و شهامتش پرستیدنی.
آخرین بار که دیده بودمش، دربامیان بود. من بعد از دیگران وارد شدم و کنار دروازه نشستم. وقتی با همه احوالپرسی کرد، رو به من کرد و همین که مرا شناخت، گفت: "اوهو، مهرآئین، تو ده دان دروازه شیشته ای؟ بیا ده پالوی مه بیشی" و مرا پهلوی خود نشاند و بعد به شوخی گفت: "ای (این) مهرآئین، کم مره اذیت نکده که مه قدر ازو ره ندنوم" وبعد خندید. میدانستم که شوخی می کند و کوچک نوازی.