۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

نامه ای به خواهرم

دوهفته پیش صدیقه خواهرم که چهارسال ازمن کوچکتربود، بعد ازسه چهارعملیات درشفاخانه ای درپاکستان درگذشت. فقط 29 سال داشت و یک پسرهشت ساله. قبراق ترین، بلند قامت ترین و پرشروشورترین خواهرم بود. وقتی مراسم فاتحه و شلوغی ها کمترشد، تازه نبودنش را بیشترحس کردم. نشستم ونامه ای به او نوشتم.
سلام. نه روزاست که صدایت را نشنیده ام. آخرین باری که صدایت را شنیدم، درشهرری درجنوب تهران بودم. ازپشت خط تلفن صدایت را می شنیدم. حالت بسیارخراب بود و ازدرد فریاد می کشیدی.
گفتم میخواهم با صدیقه صحبت کنم. گفت صدیقه حالش خوب نیست. با عصبانیت گفتم گوشی را بده به صدیقه. و بعد فریادهای تو که دیگر آنقدر بلند نبودند وگوش فلک را که هیچ، گوش مرا هم کرنمیکردند. صدایت هم گرفته بود ومعلوم بود ساعاتی هست که جیغ کشیده ای. سه چهارتا ضجه ات را که شنیدم، تاب نیاوردم و گوشی را گذاشتم. نه روزاست که دیگربه لحظه ای فکرنمیکنم که لنگ لنگان ازپاکستان بیایی و بگویم "اوه، تو که هنوزنده ای؟! حتی پاکستانی ها هم نتانست جانته بگیرن؟!" وتو به زحمت خودت را راست کنی و بگویی " مه تا تو ره ازخود پیش نکنم، ماندنی والایت نیستوم و بعد یک قهقهه"... ومثل همیشه دستان درشت و مردانه ات را پیش کنی ودست بدهی و بعد با دست دیگرت یک مشت سنگین به پشتم بزنی وبگویی "ای قواره، چرا ایقه دیردیرزنگ میزدی؟" نه روزاست که دیگردرفکراین نیستم که وقتی را بیابم که فارغ ازدرد باشی و به فاطمه بگویم که زنگ بزند تا مادرم با توصحبت کند و کمی تشویشش کمترشود. نه روزاست که دیگرازشنیدن اصطلاحات طبی ونفهمیدن آن عصبانی نمیشوم. نه روزاست که دیگر..... هنوزهم باورم نمیشود. بعضی وقتها که میخواهم ازپیرامون شلوغم فرارکنم، تلفن را برمیدارم و کد نمبر پاکستان وبعدازدایرکردن چند شماره، تازه یادم می آید که .... اما چرا اینقدرزود؟ چرا اینقدرعجله؟ مگرقرارنبود مرا ازخود پیش کنی؟... راستی! ازاینکه وقت خاک سپردنت نیامدم، ناراحت نشوی. میدانم. کارخوبی نکردم. باید می آمدم. اما من چگونه میتوانستم اندام بلند و مغرورت را افتاده ببینم؟ به من زنگ زدند که ما تا آمدنت جنازه را دفن نمیکنیم. گفتم نه، دفن کنید. من واقعا نمی توانستم تورا افتاده ببینم. تصوراینکه تو به این زودی تسلیم بیماری شوی برایم غیرممکن است. مگرتو نبودی که (درزمان طالبان) مرا که مبتلا به وبا (کولرا) شده بودم، یک تنه ازروی تخت شفاخانه برداشتی وبیرونم بردی؟ برخاکت آمدم. چقدرساکت و آرامی. باورم نمیشود. چطورحوصله ات می آید دراین قنداق تنگ بمانی. یادم نمی آید بیش ازده دقیقه درجایی تاب آورده باشی و سرک نکشیده باشی وبعد سکوت را نشکسته باشی. دیگرحرف هم نمیزنی که به لهجه ات گیربدهم (الا دخترکابله سیل کو) وبعد فرارکنم. هائده هنوز میخواند " تو ای ساغرهستی، به کامم ننشستی ...."
اما تو دیگرگریه نمیکنی. دیروزمیلاد ازترحم معلمش (که غیرحاضری شش روزه اش را نادیده گرفته بود)، درتعجب بود. اورا تنها گذاشتی، اما به اونگفتی که ترحم چه کس ها و چه ناکس ها که برتو برانگیخته نخواهد شد و چه تمسخرها که نخواهی شد. صغیرک.... بی مادر....

۱۲ نظر:

افغان بلاگر گفت...

سلام
این ضایعه را خدمت شما تسلیت می گویم. خداوند همه ما را رحمت نماید.

شیرمحمد حیدری(میرافغان) گفت...

روحش شاد

ناشناس گفت...

تسليت مرا هم پذيرا شويد.
انشالله غرق در رحمت پروردگار باشند.اتفاقي وبلاگت را بازكردم و بعد از خواندن نوشته اشكهايم جاري شد.خدا غرق رحمتشان بفرمايد.آمين!

Entezar گفت...

Salam Aziz
I tried to call u but the phone was busy . I hereby present my deep condolences on the occassion of passing away of late sister and wish her the best of Allah mercy. This is the way every one has to go through some day. Please accept my apologise for being late.
Wish you and all Mehraeen families and friends patience and healthiness yet further
Regards

رسول گفت...

سلام
روحش شاد و یادش گرامی باد.

زهرا دختر ورسی از قم گفت...

سلام تسلیت میگم همدردی عمیق من رو بپذیر.امیدوارم خواهرت الان در جای خوبی باشه.

محمد ظاهر نظری گفت...

مهدی جان اشکم را در آوردی!
فقط همین!

لیاقتعلی افتخاری گفت...

با سلام دوست عزیز جناب مهر آئین! قبلا خبر درگذشت خواهر تانرا در بعضی ویبلاگها خوانده بودم و از طریق آنها پیام همدردی ام را برای شما گذاشته بودم. بهرحال، همه میدانیم بازگشت همه ای ما بسوی آن "همیشه" است و همه بنوبه خود در هر دقیقه و ساعت و روز این جهان را بمقصد جهان دیگر ترک میکنیم. با خواندن سوگنامه ای که برای شاد روان خواهر تان (در حقیقت خواهر همه ای هزاره ها) نوشته بودید خیلی متاثر شدم و از خداوند برای مغفرت شان دعا میکنیم. این پیام همدردی مرا بپذیرید. روحش شاد و یادش گرامی باد. آرزومندم این آخرین غم برای تان باشد، و از خداوند صبر عظیم برای شما و خانواده و اقاریب تان تمنا دارم. موفق باشید

Saki گفت...

آقای مهرآیین، تسلیت می گویم. روحش در آرامش باد.

fakhera mousavi گفت...

سلام

ما از خدأییم و به سوی خدا می‌رویم

چند وقت بود که اصلا وقت نداشتم و زیاد به دوستانم سر نمیزدم. دیروز داشتم نوشته‌های دوستانم را در در غیبتم میخواندام.

دیدم شما در پست تان یادی از خواهرتان کردید که این دنیا را ترک کرده و به دیار باقی‌ شتافته است. دستم خالیست از دلجوئی یک برادر. میدانم اگر زنده بود و شما را چنین دلشکسته میدید بس رنجیده خاطر میشد.

دل به رضای پروردگار داشته باشید که خود بس دلجوی بزرگ است.خداوند ایشان را غریق رحمت کند که خود آمرزیده بود که از بین شما کچید و دل به دیاری دیگر سپرد.

فاخره

Masuma Ibrahimi گفت...

واقعا از شنیدنش متاسف شدم.

ناشناس گفت...

جناب مهرآئین عزیز
از شنیدن خبر فوت خواهر عزیزتان سخت متاثر شدم. اما همه می دانیم که ای قاعده زندگی است و هیچ کس را گریزی از این بازی نیست پس روحش شاد و نامش جاوندان باد.
عذرا جعفری