۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

فحشی دوست داشتنی!

دیروز اسد و امیری به نمایشگاه آمده بودند و من نبودم. اسد یادداشتی را روی میزم گذاشته است. این یادداشت را برایتان اسکن کرده ام.
برای خواندن دقیق، یادداشت را دانلود کنید.
رو نویسی متن یادداشت.
دیروز یک بارتمامی عکس ها را دیدم، شب به خانه برگشتم. حس کردم. باید دقیق تر می دیدم. عکس، بیش ازهربیان دیگری لحظه ها را نشان می دهد!. با نگاهی هرچند گذرا به آثارباستانی، درمی یابیم که چگونه مردمان این سرزمین به سرعت هبوط کرده اند. ازافغانستان درخشان خبری نیست. فقط ویرانه ها تلنبار می شوند روی هم. خانه های ویران، انسان های ویران، ذهن های ویران. این همه ویرانی را تنها چشمان بینا و دانا می تواند ببیند. تنها نتیجه و شاید روشن پیامی که من دریافت کرده ام، نشان دادن خلاء هاست. خلاء و شکافی که اغلب آن را باور ندارند. مهدی لعین! من وعلی امیری آمدیم تا تو را ببینیم و گپ بزنیم، تو ملعون ازل و ابد نبودی. با تشکر اسد بودا

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

معذرت خواهی

من ازیکایک خوانندگان وبلاگم(اگرچه انتظارندارم با این بی نظمی های من، خواننده دائمی هم داشته باشم)، به خاطرتأخیربسیارطولانی دربه روزشدن این وبلاگ، معذرت میخواهم و امید بخشش دارم. اما علت ننوشتن را میتوان چنین توضیح داد. مدتی درغزنی بودم و روی یک پروژه عکس کارمیکردم. قسمیکه میدانید، غزنی بسیارنا امن است و به خاطرامنیت شخصی ام و افشا نشدن هویتم، نمی توانستم بنویسم. نداشتن اینترنت، برق، انگیزه و وقت، همه و همه بهانه هایی است که میتوانم بیاورم. اما امروزکه تصمیم گرفته ام بنویسم، نمیدانم که چه بنویسم. حادثات زیادی گذشت که باید می نوشتم وننوشتم. ضحاک هم شاید قارباشد. او همیشه ازسکوت من خوشش نمی آمد. باری می گفت: "شما جورنالیست نیستین، شما گورنالیست هستین. خبرها رانشرنمی کنین، بلکه گورمی کنین". به هرحال، همین قدرتوجیه برای تنبلی ام کافی به نظرمی رسد.