۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

زمستان آمد

زمستان آمد و بازهم مامجبورشدیم بخاری بگذاریم، زغال وچوب بخریم و مجموعه جدیدی ازکارهای داخل خانه به لیست کارها اضافه شد که مسلماً کارمن است نه خانمم. البته امسال بتول قصد دارد آتش کردن بخاری را یاد بگیرد. دیشب به لطف بخاری خانه گرم بود و پسرم خیلی خوشحال و قبراق. من هم طبق معمول تا ساعت دو ونیم نیمه شب بیدارماندم و آخرشب دلم گرفته بود و نمیدانستم چه کنم. کامپیوتررابرداشتم و نامه ای به یک دوست نوشتم. بدون اینکه ملاحظه ای داشته باشم، هرچه به ذهنم آمد را نوشتم. وبعد خودم را کمی خالی تریافتم. بعضی وقتها واقعا آدم دلش برای بعضیها می گیرد.

هیچ نظری موجود نیست: