چندی پیش یکی ازهمسایه ها (جدیداً به خانه دیگری کوچ کرده ایم)، راهم را گرفت و با لحنی بسیارخشن گفت که دیگرحق نداری ازاینجا عبورکنی. اگرتکرارشود، من می دانم و تو. من که دیدم طرف بسیارعصبانی است و ممکن جروبحث با او اوضاع وخیمی را بباربیاورد، مثل بچه های خوب سرم را پائین انداختم و گفتم چشم.
کمی آنطرفترمرد دیگری نشسته بود که مرا وهم او را می شناخت. گفت فلانی چه می گفت؟ ماجرا را گفتم و گفت، خوب کردی که با او جروبجث نکردی.
گفتم چرا؟
گفت چون فایده ای ندارد، او درهرحال، بزودی راهی زندان می شود.
با تعجب پرسیدم چطور؟
گفت: او چند ماه پیش جرمی را مرتکب شده بود. بعد ازگذراندن سه محکمه، حکمش نهائی شده است و به ...... مدت زندان محکوم شده است. اما ازآنجا که زندان فعلا فضای خالی ندارد (گنجایش نفرجدید ندارد)، او منتظراست که یکی اززندانیان آزاد شود و او بجایش برود. حالا او هرهفته یکی دو مرتبه اززندان خبرمی گیرد که آیا کسی آزاد شده است یا نه که او بجایش به زندان برود.
ازاین حرف خیلی خنده ام گرفت.
سه چهارروز بعد، شنیدم که همسایه ام به اختیارخود به زندان رفته و با اصرارخود را داخل کرده است. به امید اینکه دوهفته بعد که عید قربان می رسد، شامل بخشش شدگان عید شده و رها شود.
به بامیان می گویند یوتوپیای مجرمان (مدینه فاضله)!