۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

سیاهه هایی ازجنس سفرنامه ( 5 )

روز جمعه سالروز تولدم بود. 34 ساله می شوم و من در نیلی مرکز دایکندی ام. اولین پیام تبریکی را از همسرم بتول دریافت میکنم. اگرچه تجربه زیادی در بزرگداشت سالروز تولدم ندارم و اولین بار در سن 31 سالگی همسرم برایم جشن تولد گرفت. یادم می اید وقتی خانه آمدم و عده ای از دوستان را دیدم خوشحال شدم. بعد از چند دقیقه کیک وشمع و بعد هم سر و صدا که تولدت مبارک. من اول فکر کردم تولد یکی دیگر از دوستان است اما دیدم شمعها را مقابل من گذاشته اند. از خجالت سرخ شده بودم. دستانم می لرزید و دهانم تا بیخ گوشهایم باز بود. اولین بار در عمرم بود که برایم جشن تولد می گرفتند. برای اولین بار حس کردم که بودنم برای اطرافیانم نیز مهم است. تا چند روز منگ بودم و از نوعی لذت درونی سرشار بودم. اما اینجا در نیلی چگونه میشد انتظار داشت که سرآغاز بودنت را جشن بگیرند . تلفن را گرفتم و به دوستانم پیامک (اس ام اس) فرستادم که فردا تولد من است و خوابیدم. فردا صبح با زنگ دوستم عباس آگاه ازخواب برخاستم. او میخواهد اولین کسی باشد که تولدم را تبریک گفته است. 36 پیام تبریکی هم بصورت پیامک داشتم و تقریبا همین مقدارهم درچهره نما (فیس بوک). ازاین تبریکی های جبری دوستان خوشحال شدم و صبحانه را آماده کردم. بعد ازظهر، یک دست لباسم را می شویم. برای من یکی ازسخت ترین کارها، لباس شستن است. دستم درتشت است که یکی از دوستان مقیم دایکندی زنگ می زند. بعد ازکمی مزاح میگوید: "مگرما مرده ایم که سالروزتولدت سوت و کوربگذرد". ازاین جمله به پراز می آیم. میگوید که شب به خانه ما بیایید. ما جشن مختصری برایت ترتیب داده ایم. تعارف میکنم، اما فایده ای نمی کند. حسی عجیب چشمانم را تر میکند. شب به غیرازمن، حدود ده دوازده نفردیگرهم دعوت شده اند. میزبان من درپذیرائی سنگ تمام گذاشته است. تاپاسی ازشب به گفتگو می پردازیم و البته من بسیارگپ زدم. وقتی جمع صمیمی است، صحبت من گل می کند و بی مهابا و بی رحمانه، کلمات را برزبان جاری می کنم. بعد ازگفتگوی طولانی، به محل اقامتم می روم. قبل ازخواب، با خود فکرمیکنم و سعی میکنم بفهمم که چطورممکن است هنوزهم آدمهایی یافت شوند که ازبودنت خوشحال باشند و آمدنت را جشن بگیرند. این آدمها چقدرقابل احترامند...

۲ نظر:

زهره گفت...

به به مهدی، خوشم آمد، بازهم تولدت بعد از خیلی دیر به مناسبت همین نوشته مبارک!!عکسها عالی است! وبلاگت را در پیوندها می گذارم!

ناشناس گفت...

سلام گرم و صمیمانه به گرمی تابستان های گرم و طاقت فرسای دبی به مهدی برار خوبم و همچنین تولدت مبارک با تقدیم یک شاخه گل سرخ و ارزوی بهترینها برایت !!
قلمت سبز باد!