۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

من و قدس...

قدس! چقدربرای من قدسی و بزرگ! چقدرمقدس و با عظمت! چقدرنزدیکی و چقدردور.... آنقدربه سویت می دوم که درهمدردی ات می میرم، اما تو آنقدردوری که حتی ککت هم نمی گزد من به ترکستان میروم یا سرنوشت تو جدا رقم خورده است؟ من مردم اما لطفی بکن و کارت پستالی به آدرس گورستان برای من بفرست مواظب باش، آنهایی که به خاطرعشق من به تو، همیشه نفرین ام می کردند، تو را نبینند.... ازهمان کارت پستالهایی که رقاصان شوخ چشم عرب، درکاباره های اورشلیم می فروشند. ولی مواظب باش می آلود نشوند. چون من روزه بودم. ای قدس...
اینجا را هم بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست: