چه کوچها که نکردیم، چقدررفتن های بی بازگشت، درچه رفتن هایی که نگریستیم، چه بسیار چشمهایی که برسنگفرش کوچه ها ماندند تا فروبسته شدند. صفورا هامان قد کشیدند وگوش به زنگ مردند. چه نامه ها که نوشتیم وبه مقصد نرسیدند، وچقدرخاطره هامان درتاریخ گم شدند.
تاریخ ما، تاریخ هجرت های بی بازگشت وگم شدن درغربت است. تاریخ را مسافریم. باورهامان نیزمسافرند. گاهی اینجا، گاهی آنجا، گاهی هم هیچ جا. هجرت، تقدیر سیزیفی نسلهامان، بی وطنی، شناسنامه اندیشه هامان. آوارگی مدام، سرنوشت مان.
۱۳۸۹ مهر ۲۰, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
نمی دانم قصه چیست اما این جملات مرا غمگین کرد و حس مدامی را تکرار کرد.
ارسال یک نظر