۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
تاریخ درتاکسی
۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه
خداحافظ یکاولنگ
بلاخره کارما دریکاولنگ به پایان رسید و عازم بامیان شدیم. بین راه به بند امیررفتیم و نان چاشت را آنجا صرف کردیم. خارجی ها به یکاولنگ برگشتند، چون یک روزازبرنامه مانده بود باید آنها پخش می کردند که البته قبلا تهیه شده بود.
من بعد ازیازده روزپسرم را می دیدم. تا مرا دید، خندید، اما فرارکرد و به بغلم نیامد و تا دوساعت ازمن فرارمیکرد. بعد کم کم با هم کنارآمدیم.
رضا یمک هم دربامیان بود و باهم آمدیم.
صبح زود عازم کابل شدم. رضا یمک هم دربامیان بود و باهم آمدیم و فعلا درکابلم. فردا قراراست به خاطر امورات مربوط به رادیو به وزارت اطلاعات وفرهنگ بروم.
خبردیگری که دیروزبه محض ورودم مطلع شدم، مسئله صلح شورای ولایتی و والی بامیان با میانجی گری داکترسیما ثمربود که بسیارخوشحال کننده بود.
بتول دیده بود که خیمه شورای ولایتی جمع شده است. فردا هم والی به همین مناسبت یک میهمانی ترتیب داده است.
مثل همیشه اولین جایی که رفتم، دفترچشم سوم بود. رضا ساحل و استاد مسافر را هم دیدم. استاد مسافربا خوشحالی ازیکی ازعکسهایم یاد کرد که فروش خوبی داشته است. خوشحال شدم.
بتول زنگ زد که یاشارمریض شده است....
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
هیل ده براند، عشق ژورنالیزم
هیل دبراند
فردا کاراین دوره آموزشی تمام می شود و ما به بند امیرو بعد به بامیان می رویم. اما بچه ها امشب به چیز دیگری اشاره کردند. همه به این فکرمی کردند که چگونه می توانند به کارهای ژورنالیستیک شان ادامه دهند. من هم بعد ازدوازده روز، فردا قراراست خانواده و پسرم را ببینم. خیلی دلم برای شان تنگ شده بود. اما روز بعد صبح بسیار زود باید به کابل بروم و دوسه روزی درکابل خواهم ماند. ازکابل که بیایم، دو سه روزی دربامیان خواهم بود و بعد زود به ولسوالی پنجاب میرویم. چه کنم؟ کارمند رادیوی سیار، خودش هم سیاراست.