بعضی وقتها آدم برای رسیدن به واقعیت های تاریخی، نیازی به خواندن کتابهای قطورتاریخی ندارد. ( جدای ازاینکه من شخصاً به تاریخ متن « text » اهمیتی نمی دهم). درروزمرگی هایمان، همه جا رد پای تاریخ را میتوان دید. این امردرافغانستان بیشترمصداق پیدا میکند. یا میتوان گفت: "تاریخ درافغانستان قابل لمس ترازهرجای دیگری است".
امروزدرتاکسی های کوته سنگی نشستم، بعد ازمن یک نفردیگرهم آمد و پهلویم نشست. پیرمردی حدود 65 ساله، هزاره و بدون کلاه سفید و ریش بلند. سلام دادم. با ارتعاشی که درصدایش بود جواب داد، اما نگاه نکرد.
بعد ازاو، یک آقای حدود 50 ساله، اما خوش تیپ و دبل بروت و کمی هم مثلاً با کلاس پهلوی او نشست. طبق معمول تمام مسافرین تاکسی ها، زبان به شکوه ازگرمی هوا گشود و بعد هم گلایه ازشلوغی کابل و خلاصه فضل فروشی های فراوان درباب بی فرهنگی مردم این زمانه کرد.
چند دقیقه ای که ازفرمایشات حضرت شان گذشت، قصه بدانجارسید که فهمیدیم جناب شان دروزارت معارف کارمیکند و درسال 1352 ازدانشکده ادبیات دانشگاه کابل فارغ شده است و دهها سال سابقه کاردارد و درپست های بلند بسیاری کارکرده است.
پیرمرد هزاره پرسید: رئیس بخش تان کی است؟ گفت فلانی. گفت: می شناسمش.
مرد دبل بروت ازپیرمرد پرسید: "شما چطوراورا می شناسید؟ پیرمرد جواب داد "اوشاگردم بود".
مرد دبل بروت گفت: "درکجا"؟ گفت دردانشگاه کابل. من درسال 1342 ازدانشکده ادبیات انگلیسی دانشگاه کابل فارغ شدم. وبعد ادامه داد...
چقدردرد آوربود این قصه. او براساس قانون نانوشته تبعیض قومی، چهارمرتبه ازپستش مجبوربه استعفا و یک باردیگرهم مجبورشده بود زیردست شاگردش برای سالهای متمادی کارکند.
حالا بعد ازاین همه سال، یک کارمند عادی دولت بود و بس.
دومرد درکنارم نشسته بودند. یکی ده سال ازدیگری دیرتر فارغ شده بود، اما بینی بلند ترداشت وحالا برای خودش کسی بود، اما دومی مویی سفید، صدایی لرزان و چهره ای رنجیده داشت و یک کارمند عادی دولت بود.
این تمام تاریخ جغرافیائی بنام افغانستان است.
پیرمرد با حسرت ازآن روزی یاد کرد که وقتی وزیروقت آمده بوده و اورا (که یک هزاره بود) دیده بوده وناخود آگاه فریاد زده بوده که "ای چی میکنه ده اینجه؟" و سراز فردا عزلش کرده بود وخانه نشین شده بود. دلیلش را هم اینگونه نوشته بوده (این مردک، انگلیسی می فهمد. بنابراین جاسوس امریکاست). این را هم گفت که پارچه های امتحان او بارها بنام دخترعبدالحی حبیبی نمره 100 برده بود.
پیرمرد ازخاطرات تدریس اش درپاکستان همراه با کرزی هم گفت. گفت که کرزی هم مدتی با او هم قطار( و حتی پائین تر) ازاو بوده. اما او حالا شخص اول این جغرافیاست و این، یک ازهزاران.
مرورتاریخ درده دقیقه برای من اتفاق افتاد. مدتی درفکربودم.
بعد ازپیاده شدن ازموتر، موسیقی ای که ازبین شلوغی کوته سنگی شنیده میشد، توجهم را جلب کرد. عجب رقصی دارد این آهنگ جدید جام جهانی شکیرا (This Time for Africa)...
۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
با سلام !
اتحاد فاشیست و تروریست قومی همراه با کرزی افغانستان را به سوی فاجعه و بحران میبرد.
مشکل این است که کسی که باید بشنود نمی شنود! تاکی؟
مشکل این است که کسی که باید بشنود نمی شنود! تاکی؟
سلام. تاثیرگذار ترین متنی بود که امشب خواندم. اما بیایید چنین تاریخ های زنده ای را ، نه دستمایه یأس، بلکه به انرژی برای تلاش بیشتر تبدیل کنیم. آنقدر از این پیرمرد ها داشته باشیم که متعصبین و کوردلان نژادپرست توان اخراج همه شان را نداشته باشند
سلام مهدی جان
امیدوارم که همیشه موفق وسلامت بوده باشید
با این رادیو خود همه راترساندی وامید می رود که همین گونه ادامه بدی
درصورت مایل باشیدمی توانید به وبلاگ بنده نیز سرزده و نظرات سازنده خودرا دریغ نفرماید
deyarebudah.blogspot.com
ارسال یک نظر