بلاخره کارما دریکاولنگ به پایان رسید و عازم بامیان شدیم. بین راه به بند امیررفتیم و نان چاشت را آنجا صرف کردیم. خارجی ها به یکاولنگ برگشتند، چون یک روزازبرنامه مانده بود باید آنها پخش می کردند که البته قبلا تهیه شده بود.
من بعد ازیازده روزپسرم را می دیدم. تا مرا دید، خندید، اما فرارکرد و به بغلم نیامد و تا دوساعت ازمن فرارمیکرد. بعد کم کم با هم کنارآمدیم.
رضا یمک هم دربامیان بود و باهم آمدیم.
صبح زود عازم کابل شدم. رضا یمک هم دربامیان بود و باهم آمدیم و فعلا درکابلم. فردا قراراست به خاطر امورات مربوط به رادیو به وزارت اطلاعات وفرهنگ بروم.
خبردیگری که دیروزبه محض ورودم مطلع شدم، مسئله صلح شورای ولایتی و والی بامیان با میانجی گری داکترسیما ثمربود که بسیارخوشحال کننده بود.
بتول دیده بود که خیمه شورای ولایتی جمع شده است. فردا هم والی به همین مناسبت یک میهمانی ترتیب داده است.
مثل همیشه اولین جایی که رفتم، دفترچشم سوم بود. رضا ساحل و استاد مسافر را هم دیدم. استاد مسافربا خوشحالی ازیکی ازعکسهایم یاد کرد که فروش خوبی داشته است. خوشحال شدم.
بتول زنگ زد که یاشارمریض شده است....
۲ نظر:
مهدی عزیز،
دلتنگتان شده ام. میخواهم ببینمتان.نگران شدم ازاینکه یاشار مریض است ولی چیز مهم نخواهد بود.مختصر سرماخوردگی خواهد بود که در بامیان طبیعی است.شفای عاجل
سلام آقای مهرآئین.
امیدوارم که خوب و خوش و سرحال باشین.
مطالب زیبایی نوشته ایداما چه خوب میشد که عکس هم می گذاشتین.
به هرحال بسیار زیبا می نویسین...
ارسال یک نظر