۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

دردایکندام وبسوی بامیان میروم

امروزصبح زودترازخواب برخاستیم و آماده شدیم، هواخوب بود و قراربود هلیکوپتربیاید. زنگی آمد و گفت طیاره ازکابل برخاسته و بعد ازیک نشست کوتاه دربامیان، به طرف دایکندی می آید. به سرعت به بازاررفتیم و بادام خریدیم. بادام بسیارارزان است. هرسیر (هفت کیلو) ازدوهزارافغانی شروع شده و تا دوصد و پنجاه افغانی تنزل می یابد. اما همین نوع سنگک که دوصد و پنجاه افغانی است، بسیارخوشمزه است. من چهارونیم سیرخریدم. دیگران هم خریدند. طیاره آمد و ما سوارشدیم و آمدیم بامیان. ساعت دوازده و نیم ما بامیان بودیم. به محض رسیدن به خانه، پسرم را دیدم که بسیارلاغرشده بود و مریض بود و گریه میکرد. ولی خوشبختانه مرا شناخت و خندید. فردا عید است و من کارهای نکرده زیادی دارم. گزارشهای دایکندی ام مانده و باید تکمیل شان کنم. کارهای خانه هم همچنان. وگرنه بیشترمینوشتم. درآینده بازهم ازدایکندی خواهم نوشت. چیزهای زیادی آورده ام.

۱ نظر:

احسان گفت...

سلام،
بروز هستم تشریف بی آورید.