نخست عید قربان را به شما تبریک میگویم. جدای ازاینکه عید، چه معنایی را درذهن شما تداعی میکند، فرصتی است برای شادمانی، تازه کردن دیدارها، فرستادن پیامهای محبت آمیز، عشق ورزیدن، کمک کردن، پول خرج کردن و البته ازدید شکمی، دلی ازعزا درآوردن. امیدوارم برشما خوش گذشته باشد.
بامیان روزاول عید سفید پوش بود و سفید پوشترشد.هوابسیارسرد بود. با یکی ازدوستان دیگرقرارگذاشتیم که مشترکأ به منزل دوست سومی برویم. درموتردوستم بودیم وازبازارمیگذشتیم که درکنار سرک چشمم به مرد کفش دوزی افتاد که درآن هوای سرد و روزعید، درکنارسرک نشسته بود و منتظر مشتری بود. دلم خون شد ویادم ازروزهایی آمد که عیدها هم بدنبال نان میگشتم و عید خبرناخوشایندی ازخرج کردن های بیشترمی آورد. دلم برای مرد کهنه دوزسوخت و برایش آروزی بهروزی کردم.
« اما ای کاش آنقدربلند همت می بودیم که میتوانستیم شادیهایمان را باهم تقسیم کنیم »
ازمقابل بودا گذشتم. هیچ مهمانی نداشت. فقط دانه های سفید برف بود که به پایش می افتادند وبعد آب می شدند. شاید هم ازخجالت. ازاینکه بودا چقدرتنها بود، خجالت می کشیدند.
با خود گفتم: "ما که ازاین برفها سفید ترنیستیم، ما چرا ازخجالت آب نمی شویم. ویا چرا همچنان مغرور ایستاده ایم و ازشرم فرونمی ریزیم؟"
آنطرفترمغاره نشینان سرخقول را دیدم که سوتهایشان کربود و چراغهاشان خاموش. معدود مغاره ای دودش به آسمان بود وکمترکسی درآن حوالی دیده میشد. انگارهیچکس خوش نداشت اوقات عیدش را خراب کندو به دیدارآنان برود.
باسرعت ازکنارشان گذشتیم و بعد ازچند دقیقه به منزل دوست سوم رسیدیم. سفره رنگارنگی بود، خوردیم، گفتیم، خندیدیم، غیبت کردیم، به سخره گرفتیم وبعد غذای چربی خوردیم. (گوئی هزاران فرسنگ ازمغاره نشینان فاصله داشتیم).
بعد ازظهربرگشتیم و دیدیم که مغاره ها همچنان سوت و کورند و گویا مهمانی ندارند. مرد کفش دوزهم نبود. ما سرمست ازگذراندن یک روزخوب، پیامهای تبریکی برای یکدیگرفرستادیم.
۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
سلام
اگر ممکین هست قالب روشن انتخاب کنید
چون هنگام خواندن مطالب ازیت میکند
ارسال یک نظر