۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

دردایکندی ام (بخش سوم)

شب هنگام که میهمان آقای صادقی بودیم، تلفنی دریافت کردیم مبنی براینکه گویا پروازما که قراربود روزچهارشنبه به طرف بامیان برویم، دستخوش تغییرشده است و ما باید تا دوشنبه آینده منتظرپرواز بعدی بمانیم. به گفته علی عرفان که "زنگی آمد و تمام زنگهای ما را کرکرد" و بعد ازآن همه ناراحت شدند به استثناء من. (من میتوانستم دردایکندی بگردم، گزارش تهیه کنم و عکس بگیرم.) باهم به گفتگو پرداختیم. ازآنجا که من با تجربه تربودم وبیشترازسایرین دایکندی را میشناختم ازمن نظرخواستند و بلاخره تصمیم براین شد که بمانیم و میهمانهای ناخوانده رادیوصدای نیلی شدیم. البته گزینه های مختلفی بود. والی، قوماندان امنیه، رئیس امنیت ملی وچند رئیس دیگرمارا میهمان میکردند، اما همه را رد کردیم و تصمیم براین شد که هیچ مهمانی ای را قبول نکنیم. استدلال ما هم این بود که اگرمیهمان دولتی ها باشیم، نمک گیرمیشویم و آنوقت دیگرگل روی رئیس میزبان نازکی خواهد کرد و دیگرزبان انتقادمان بند خواهد شد. خلاصه صبح ساعت هشت به دفترقوماندان امنیه رفتیم ومصاحبه ای درمورد امنیت دایکندی انجام دادیم. قوماندان امنیه مرتضی قل دلشاد ازولایت قندوزوازقوم ازبیک است. با او به اوزبیکی هم صحبت میکنم ودوستان خبرنگارهم به شوخی مرا به او اوزبیک معرفی میکند. دفترقوماندانی امنیه درقلعه قدیمی ای است که سه سال قبل هم همانجا بود. قوماندان حرفهای قشنگی زد. ازبرادری گفت، ازوحدت ملی گفت و گفت که حرفهای آزرده خاطران (قوماندان صداقت پشت روغ) را هم باید شنید. ازآنجا به دفتروالی رفتیم و اول درمورد امنیت، بعد بازسازی و درآخردرمورد فساد اداری پرسیدیم. والی هم فره کرد. ازسفرامریکایش گفت وکمی هم پوف کرد (بلوف زد). ازاختلاسی هفت میلیون دالری دفترمؤسسه بین المللی انکشاف و رفاه (IRD) و شرکت افغانستانی (NGCC) یا شرکت ساختمانی عمومی هم یاد کرد. بعدازآنجا به کمیساری ومحل برگزاری کنفرانس گزارشدهی رفتیم وبعد ازظهربه دفاترمؤسسات یادشده رفتیم و با آنها هم مصاحبه کردیم. بلاخره به این نتیجه رسیدیم که ازدوحال خارج نیست. یا این مؤسسات هفت میلیون دالراختلاس را داشته اند (البته با امکان کمتریابیشتر) ویا اینکه براساس گفته های این مؤسسات، جناب والی ازآنها چیزی (لازم نمیدانم بگویم رشوه) خواسته است و این مؤسسات ازدادن آن اباء ورزیده اند و چنین بوده که متهم به اختلاس شده اند. ازآنجا به بازاررفتیم. دیگران خرید کردند و من عکس گرفتم. دریکی ازهوتلهای دایکندی، به دختری که تقریبا هشت ساله به نظرمیرسد برخوردم. نفوذ چشمانش آتش به جانم زد وموهای پریشانش حکایت ازروزهای دشواری میکرد. پدرمدینه نه سال قبل درمزارشریف درمصاف با طالبان جام شهادت نوشیده بود وحالا او به همراه برادرش حمیدالله و مادرکلانش برای گرفتن تذکره واستحقاقشان ازریاست شهداء و معلولین به نیلی آمده بود. مادرکلان مدینه جاروجنجال زیادی را با مأمورصدورتذکره کرده بود. مأمورتذکره سن مدینه را هفت سال نوشته بود. (این یکی ازمسخره ترین قوانین مدیریت پشتونی افغانستان است که سن آدم را مأمور صدورتذکره «نه مادرآدم» تعیین میکند) وبدین معنی بود که مدینه دوسال بعد ازشهادت پدرش به دنیا آمده بود و خدا به کلاه پاره رئیس شهداء داده بود ومدینه ازاستحقاق بازمانده بود.
بعد ازخرید مایحتاج به رادیورفتیم و شب پرکاری را پشت سرگذاشتیم. علی عرفان ده دفعه گزارشش را ضبط کرد، اما بازهم کیفیتش پایین بود و نفرستاد، بلاخره فردا صبح وقت نمازکاملش کرد و فرستاد.

هیچ نظری موجود نیست: