۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

دردایکندی ام (بخش ششم)

صبح بعد ازصرف چای به ریاست مخابرات برای استفاده ازاینترنت رفتم. وبلاگم را به روزکردم و ایملهایی فرستادم و دریافت کردم. ساعت یازده به قوماندانی امنیه رفتیم و درباره دستگیری یکی ازقاچاقچیان مواد مخدردردایکندی پرسیدیم. محمد، حسین و عزیزی هم به خاطرما (من و همکارم عباس) محفل دمبوره ای تدارک دیده بود وتعدادی ازدوستان دیگر را نیز دعوت کرده بودند. هنرمند دمبوره نوازخیلی زیبا می نواخت و میخواند. چنان غرق آوازدمبوره اش شده بودم که گذرزمان را هیچ نفهمیدم. دوسه روزی بود که سخت بدنبال دمبوره نوازمیگشتم. شاید خیلی نیازداشتم که آوازدمبوره بشنوم. بیا دمبوره، بی توام دم برید... هنرمند دمبوره نوازخواهش کرد که ازوی عکس و یافیلم نگیریم، چرا که وی ازطرف خانواده و اقربا سخت تحت فشاراست و آنان قول گرفته اند که او دیگردست به دمبوره نزند، ورنه عاق می شود. اما با ضبط صدا مشکلی نداشت. محمد هم یک ماه پیش دمبوره ای خریده وتمرین را آغازکرده بود. کمی نواخت. خیلی خوب بود. ازهمکارانش شنیدم که خیلی استعداد دارد و تمرین مستمری میکند. برایش آرزوی موفقیت کردم. بعد ازظهربه بازاررفتیم و درمورد وضعیت صحت عامه ولایت دایکندی گزارشی تهیه کردیم و دریافتیم که وضعیت فعلی صحت دراین ولایت، به حدی اسفناک است که ماهانه مریضان زیادی یا دراینجا و یا درراه کابل جانشان را ازدست میدهند. مردم شدیدأ ازمؤسسه شبکه انکشافی باختر(BDN) که تطبیق کننده برنامه های صحی دراین ولایت است، شکایت دارند. قبلا این موضوع را ازرئیس صحت عامه هم پرسیده بودم. گفته بود ما درصدد پیگیری موضوع هستیم، اما هنوزبه نتیجه مشخصی نرسیده ایم. این پیگیری یک سال قبل آغازشده بود. فردا درنظردارم به دفتراین مؤسسه بروم و مصاحبه کنم. وقتی به طرف رادیو میرفتم، سرراه به میدان فوتبالی رسیدم که تعدادی ازبچه ها درآنجا بازی میکردند. اجازه گرفتم و کمی باآنها فوتبال بازی کردم. دوگل هم زدم. آنها مرا کاکا صدا میکردند. هاهاهاهاهاهاهاها.... امروزبه این نتیجه رسیدم که خبرنگاران مقیم دایکندی میتوانند به سوژه های مختلفی بپردازند و دراصلاح دولت به خواب رفته دایکندی کمک کنند، اما به هردلیلی، هنوزاین کارصورت نگرفته است. یک موضوع را که درپست های دوسه روزقبلم فراموش کرده بودم، حالا مینویسم. روزپنجشنبه که مراسم تحلیف رئیس جمهوربرگزارمیشد، عصربه بازاررفته بودم. مرد نابینائی را دیدم که رادیوی کوچکش را به دستش گرفته بود و درمقابل دکانی لم داده بود و به دقت به خبرها گوش میداد. رادیویش درست نمی گرفت و او گاهی رادیو را بالا میکرد، می چرخاندش و با شاخصه موج گردانش بازی میکرد. با خود گفتم دنیا برای این مرد نا بینا، چه رنگی خواهد داشت؟ وتصویراو ازدنیای نیلی و خارج ازنیلی، چقدرتفاوت دارد؟ آیا به اندازه دید ما، یا بیشتر. خوش بحال او که فقربی حدو حصرمردمانی را نمی بیند که درعقب افتاده ترین ولایت افغانستان، یک سیرچوب سوخت را 120 افغانی می خرند و برای یک روز کارفقط 150 افغانی دریافت میکنند. ازطرفی دلم نیامد که به این خوشبختی او ببالم. چون او نمیتوانست کلاه های زیبا وتاج مانند دختران میرامور را ببیند وبرکرشمه هایشان دل ببازد.
درروزهای اول حضورم دردایکندی، به یکی ازدوستانی که این ولایت را خوب میشناسد، اما فعلا دراینجا نیست، تلفن کردم و درمسائلی که باید تحت پوشش قراربگیرند، کمک خواستم. او گفت که توسط ایمل، نظریاتش را با من شریک می سازد. امروزبعد ازظهرایملش بدستم رسید. واقعا موضوعات خوبی درج شده بود. خیلی کمکم میکرد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

برادرعزیز تشکرازمعلومات که ازدایکندی تهیه می کنید!
اما یکدفعه ازریاست پاسپورت هم سربزنید وسوال کنید که چرا این رشوت میخوره وکسی ازش پرسان نمی کنه چرا قوماندان امنیه سوال نمی کنه آیا اینها شریک است ؟
چند قبل یک کسی برای خودش ومادرش پاسپورت میگرفت 10000 افغانی رشوه گرفته این چی وضع است ایا مردم مظلوم دایکندی با این همه فساد که دراداره موجود است چی گونه بزندگی شان ادامه بدهد
لطفا شما ازین بخش معلومات تهیه کنید ازمردم سوال کنید وخودی شما نیز تحقیق کنید وگزارش را درویب لاک تان اراء کنید خیلی خوشحال می شوم تششششششششششششکر

ناشناس گفت...

سلام اقای مهر ایین عزیز
به مطلبی بسیار خوبی اشاره کردید که در دایکندی مطلب و موضوع گزارش زیاد است اما این وبلاگ داران مقیم دایکندی بی خاصیت ترین وبلاگ ها و سایت ها را دارند. حتا همین رفیق تان رجا سایتش سال یک بار اپ نمی شود. نمی دانم دایکندی وال ها در چه فکرند.  

rafiqpoor گفت...

سلام آقای مهرآیئن!
فکر نمی کنم این همه مطالب که در دایکندی تهیه کردی در طول سال در وبلاگ ات دیده شود.
راستی این گزارش ها برایم خیلی جالب و درعین حال تکاندهنده بود.حتی از آن تعویض روی تابلو هم غافل نماندید.
موفق باشید.